قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۳

پارت #۱۳



جئی وارد پشت بام شد ، شب به شدت تاریک بود و‌ به سختی چیزی دیده می‌شد ، جئی جلوتر رفت و دختری جوان را لبه پشت بام دید که ایستاده و خیسِ باران شده . جئی با احتیاط گفت:
[هی بچه اینجا خطرناکه]
.
دختر سرش را به سمت جئی برگرداند و باندپیچی بزرگ دور سرش به خوبی دیده می‌شد ، چهره دختر کاملا مُرده بود عاری از هیچ‌ گونه زندگی و احساسات بود ، دختر با صدای سرد و‌ آرام زمزمه کرد:
[خانواده‌ی من هم داخل ماشین بودن چرا فقط من زنده ام؟]
.
جئی کمی مکث کرد و بعد با لحن ملایم گفت:
[بیا عقب زیادی لبه وایسادی]
.
دختر با صدای ضعیف و شکسته گفت:
[پدر و مادرم مُردن ، من هیچکس رو ندارم ، من هیچی ندارم حتی دیگه نمیتونم بدون درد نفس بکشم]
.
جئی کمی خم شد و به آرامی گفت:
[این چیزی رو درست نمیکنه بیا اینور دختر]
.
ناگهان صدایی آشنا از پشت سر جئی یعنی دقیقا دم درب شنیده شد ، صدای آیزاس بود که با لحن شاد و پر از هیجان میگفت:
[یه نمایش واقعی]
.
جئی سریع به سمت آیزاس برگشت و دید آیزاس با یک اسلحه به سمتش نشانه گرفته .
دختر بدون هیچ تغیری در چهره اش اشک می‌ریخت و‌ زمزمه می‌کرد:
[من دیگه دلیلی برای زندگی ندارم]
.
جئی به سمت دختر با صدای بلند گفت:
[اینجوری نگو ، خانوادت دوستت داشتن اگه اونا زنده بودن میخواستن تو همچین کاری کنی؟]
.
چشمان قرمز آیزاس می‌درخشید ، آیزاس خندید و فریاد زد:
[بپر پایین ، زندگی تو‌ چه فایده ای داره؟ پدر و مادرت دیگه مُردن اونا هیچوقت برنمیگردن ، هیچکس دیگه یه دختر ناقص و ضعیف رو دوست نداره]
.
جئی‌ با خشم فریاد زد :
[خفه شو]
.
آیزاس می‌خندید و‌ مدوام با صدای بلند تکرار می‌کرد:
[بپر ، بپر ، بپر ، بپر ، بپر]
.
جئی از شدت خشم بی اهمیت به مسلح بودن آیزاس به سمت آیزاس حمله کرد و ناگهان هردو صدایی شنیدن ...
دختر پرید پایین ...
جئی خشکش زد زده بود فقط به جایی که دختر بچه قبلا ایستاده بود نگاه می‌کرد و آیزاس با صدای بلند می‌خندید .

.....

#داستان #رمان #متن
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۱۲)

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۴

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۵

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۲

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۱

فیکشن بی تی اس چشم های بسته

“پشت بوته ها خودشو قایم کرد...از دست کی؟معلومه همون شکارچی ک...

ادامه ۱۵۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط